متن های عاشقانه سری سیزدهم
مسعود جلالی | يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۹ ب.ظ

*******************************************************
بی " تــــــــو
هر شب
از خوابهایـــم
صدای گریه می آید ... !
*******************************************************
بـــه تاراج برده ای تمام حواســــم را...!
مـی خندم تویــی...
مــی گریـم تویــی...
مــــی خوابــم تویـی...
انگار نقاشـی ات را پشت پلکـم کشیده اند...!
اکـــنون...
برایت مینوســیم...
کاش میفهمـــیدی...
دلتنـــگی سخت است...
ویــرانم کــرده ای...
*******************************************************
یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس میکردیم...
میکشیدیم رو تخته...
فکر میکردیم خیلی تمیز شده...
بعد که تخته خشک میشد میدیدم چه گندی زدیم...
الان همین حس رو نسبت به زندگی دارم !!!
*******************************************************
اصــلاً هــر دخـــتری آرزو داره
صـُـبح که از خـــوابـــــــــ پا می شه ،
دو تا چـــــیز بشــــنـوه :
یکــی اینکـه یکـی تــو گوشــــش
بگــه صبـــح بخیـــر " خانومـــَــــــم "
یکیـــم بگه دوســـــتــــــــــ دارم مــامــانـــی
*******************************************************
از جنون این عالم بیگانه را گم کردهام
آسمان سیرم، زمین خانه را گم کردهام
نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کردهام
*******************************************************
روزاےِ سَختَمْ کہ تَمومْ شُدْ
میرَمْ میزَنَمْ رو شونہ روزِگار،
میگَمْ تَحَمُل و حالْ کَردے مَشتے ؟
هَمَشْ گُذَشتْ
*******************************************************
هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشــــے
بـــاز هــــــم بـــراـے کــشیـــدنش بـــال بـــال میزنـے
مــثـــل تـــــ♥ــــــــو
کــــﮧ هـــر چــــقدر کـــﮧ بــاشـــے
بــاز بــاید بـــاشـے
مـیـفهــمـے چــــﮧ میگویــــم
بــــ♥ـــودنـــت مهـّــــــــــم اســـت...