آلبوم جدید و بسیار زیبا مرتضی پاشایی به نام اسمش عشق
آلبوم جدید و بسیار زیبا مرتضی پاشایی به نام اسمش عشق
این آلبوم روز شنبه 24 مرداد ماه 1394 در سرار کشور پخش خواهد شد
منبع : رسانه موسیقی جهان سانگ
- ۰ نظر
- ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۱۶
آلبوم جدید و بسیار زیبا مرتضی پاشایی به نام اسمش عشق
این آلبوم روز شنبه 24 مرداد ماه 1394 در سرار کشور پخش خواهد شد
منبع : رسانه موسیقی جهان سانگ
مـــــن
به عشق تو صبح ها چشم باز میکنم
به عشق تو نفس میکشم
به عشق تو راه میـــــــروم
به عشق و با یاد تو شب ها به خواب میروم
به عشق تو زنـــــــده ام …
مــــن
بی تــــو و عشـــــقت ..
هیــــــچـم .. هیــــــچ .. !!
متن های عاشقانه سری یازدهم
رویاهایی هست که شاید هرگز تعبیر نشوند
اما همیشه شیرین اند
مثل رویای داشتن تـــــــو …
جوک های جالب و خنده دار سری چهارم
یه دوست داشتم اﺳﻢ ﺑﺎﺑﺎﺵ مانی ﺑﻮﺩ…^_^
.
.
.
.
.
.
.
.
نه خدایی مانی ﺍﺳﻢ ﺑﺎﺑﺎست ﺁﺧﻪ ؟
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﺳﻢ ﺑﺎﺑﺎست ! اصغرررررررررر
جوک های جالب و خنده دار سری سوم
یه چیزی هست که تو اکثر خونه های هر ایرانی هست
.
.
.
.
.
.
یه مشما پراز مشما
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم
بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم
کاش می شد نروی یا که مرا هم ببری
تا که با چشم ترم این همه رسوا نشوم
سفرت زخم غریبی به دل من زده است
تا نیایی ز سفر من که مداوا نشوم
التماس همه دنیا بکنم برگردی
کاش می شد نروی غرق تمنا نشوم
دل من چشم به راه و نگران می پرسد:
چه شود گر نروی این همه تنها نشوم؟
ای عسل چشم خدا پشت و پناهت اما
بی تو ای کاش که من راهی فردا نشوم..
داستان کوتاه همسر زیبا و خوش چهره
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا بود ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند...
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا بود ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند.
داستان کوتاه و آموزنده اشک رایگان
یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه میکرد. گدایی از آنجا میگذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه میکنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان میدهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی میمیرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش میدهد.
داستان کوتاه و جالب عشق منطقی
وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟
جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را میدید که باقی عمرش را با او سپری میکند. دوستان جوان به او میگفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمیدانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.»